دوشنبه 23 اردیبهشت 1392
اونا عقلشون نمرسه
یه جمله از خدابیامرز حاج فضل الله هس که تو فامیلمون ضرب المثل شده...
جریان اینه که تو عروسی یکی از اقوام دور صاحب عروسی یادش مره دایی را دعوتش کنه. تو عروسیا انقدر فشار رو خونواده ها هس که معمولا یکی دومورد اینجوری از دستشون در مره...
خلاصه دایی کفش و کلاه موکنه و مره خونه عروسی. کلی بنده خداها شرمنده مشن و خلاصه همه چی به خیر و خوشی تموم مشه.
بعد از این جریان یکی دوتا از فامیلا به دایی اعتراض کردن که بدون دعوت آدم جایی نمره و آدم شأن خودشا باید حفظ کنه و از این حرفا!
دایی جواب مده که : "اونا عقلشون نمرسه دعوت کنن؛ من که عقلم مرسه باید برم!
ـــــ
بعد از این جریان یجورایی رسم شده تو خودیامون که عروسیای اقوام که دعوت نمیشیم با "همین شعار" بریم. البته خیلی معقول و سروسنگین!
جریان اینه که تو عروسی یکی از اقوام دور صاحب عروسی یادش مره دایی را دعوتش کنه. تو عروسیا انقدر فشار رو خونواده ها هس که معمولا یکی دومورد اینجوری از دستشون در مره...
خلاصه دایی کفش و کلاه موکنه و مره خونه عروسی. کلی بنده خداها شرمنده مشن و خلاصه همه چی به خیر و خوشی تموم مشه.
بعد از این جریان یکی دوتا از فامیلا به دایی اعتراض کردن که بدون دعوت آدم جایی نمره و آدم شأن خودشا باید حفظ کنه و از این حرفا!
دایی جواب مده که : "اونا عقلشون نمرسه دعوت کنن؛ من که عقلم مرسه باید برم!
ـــــ
بعد از این جریان یجورایی رسم شده تو خودیامون که عروسیای اقوام که دعوت نمیشیم با "همین شعار" بریم. البته خیلی معقول و سروسنگین!